خاطره سها و بابا مهدی///
سلام به همگی دوستان//
امروز یکشنبه 5/8 :
من تازه ساعت 5:30 از سر کار رسیدم خونه خسته و کوفته با زبون روزه
اول که رسیدم بعد از سلام و احوال پرسی با مامانی سها خانوم لباسامو عوض کردم و مشغول بازی با نی نی شدم////.
مامان نی نی گفت بیا و دخترو بخوابون// من هم سها جون را گذاشتم رو تشک و
رو پاهام خوابوندمش و تکانش دادم لالالالالا لالالایی لالالالالا لالا لالایی
شروع کردم به خوندن و تکان دادن سها //کم کم به جای دخترم چشمای خودم سنگین شدن
خلاصه سرتونو درد نیارم 1 دفعه به خودم اومدم دیدم اوه اوه اوه
خروپوفم بلند شده و سها خانوم بغل مامانش دوتایی دارن به منه خوابالو میخندن...اصلا بچه داری به ما مردا نیومده///
واقعا از ته دل به همه ی مامانا مخصوصا همسر مهربانم خدا قوت و خسته نباشید میگم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی