بدون عنوان
یک روز گذشت صبح شد وتصمیم گرفتیم با قطار بریم اما هرچی تلاش کردیم بلیط گیرمون نیومد. دوباره تصمیم گرفتیم ماشین دربست بگیریم تااهواز اما چون شب عید بود هزینش خیلی بودبازم نشد خلاصه دوباره بارو بندیل دوجمع کردیم وراهی فرودگاه شدیم اما بایه کلک وریسک بالا.ازساعت٢تا٨نشستیم تابلیط گیرمون اومد اما با چقدر سختی وناراحتی وخستگی /// خلاصه کلک ما این بود که نی نی رو زیر چادرپنهان کنیم وسوار بشیم // خلاصه بانذرونیاز سوار شدیم اما چه سوار شدنی هوا تو آسمون خراب شد وهواپیما مثل بادبادک توباد این ور اون ور میشد ما خیلی ترسیده بودیم همش حرفای مامورای روز قبل توذهنمون میامد بعد خداروشکر هوا خوب شد وما به راحتی رسیدیم.//// ...
نویسنده :
مامانی وبابایی
15:02